به من مىگفت:
«چشمهاى تو مرا به اين روز انداخت. اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده. تاب و تحمل نگاههاى تو را نداشتم. نمىديدى كه چشم بر زمين مىدوختم؟»
به او گفتم:
«در چشمهاى من دقيقتر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست...»
📎:دیگه نمیتونم بنویسم:)
📎:امروز از صبح که بیدار شدم دعوا میکردیم با الوین🤦♀️🤕باورم نمیشه دوبار هم گریه کردم😂🤦♀️بچه جان چرا گریه میکنی؟🤦♀️
📎:عشق، افسانهای است که فاصلهها را از میان میبرد؛ غیرممکنها را ممکن میکند. عشق تو را وادار به نقض تمام قوانینی میکند که در زندگی وضع کردهای، حرفهایی که با اطمینان زدهای را پس بگیری. عشق افسانهایست که اگر دستانت را بگیرد وجودت را فرا میگیرد و تا انتها رهایش نمیکند.❤️
تعطيلي تهران به مدت 2هفته