زن عمو زنگ زد و مارو دعوت کرد به عروسی داداشش🙄تو این اوضاع😒بابا و الوین میرن😞گفتم اگه کرونا بگیرم تقصیر شماست...من خودمو قرنطینه میکنم شما میرین عروسی؟😒🤦♀️ البته خودمم دوست داشتم تو عروسی بودم اما میترسم🙄🤕
یاد اولین باری که رفتم سینما افتادم...من و بابا رفتیم تو مشکین...فیلم خروس جنگی...سال ۸۶🤕پیر شدماااا🤦♀️خیلییییی تجربه قشنگی بود:) ذوق داشتم و میخندیدم از ته دل...اما از تاریکیش هم میترسیدم🤨😂🤦♀️برای همین تمام مدت دست بابامو گرفته بودم🍃❤️یادش بخیر...موقعی که ما سینما بودیم لپای الوینو زنبور نیش زده بود🤦♀️🙄🤕و از اون روز الوین از هرگونه موجودی که پرواز میکنه میترسه🤦♀️😪
📎:پری منو زیر این پست تگ کرد😁البته خودشم عینکی بود قبلا. الان عمل کرده و دیگه نمیزنه❤️اما وضعیت چشای من روز به روز بدتر میشه چون مواظب نیستم🤕🤦♀️چیکار کنم تمیز کردنش سخته😪خیلی وقتا هم یادم میره بزنم به چشمم و میمونه رو سرم😒🤦♀️
📎:عصر نقاشی نکشیدم🤕و الان میرم بکشم❤️🍃
📎:ماسک و فاصله و شستن دست فراموش نشه:)❤️🍃
پاييز و زيبايي هايش